این روایتها را با اندک اختلاف در کتابهایى چون تاریخ طبرى،تاریخ یعقوبى،ارشاد مفید،طبقات ابن سعد،نوشته بلاذرى و واقدى مىتوان یافت.و حاصل آن گفتهها این است که پس از پایان یافتن جنگ نهروان،دستهاى از خوارج گرد آمدند و بر کشتههاى خود مىگریستند،و آنانرا به پارسائى و عبادت وصف مىکردند.آنگاه گفتند این فتنهها که پدید آمد از سه تن برخاسته است:على،عمرو پسر عاص و معاویه.تا این سه تن زندهاند کار مسلمانان راست نخواهد شد.و سه تن از آن جمع کشتن این سه تن را به عهده گرفتند.
عبد الرحمن پسر ملجم از بنى مراد کشتن على را به عهده گرفت.
برک پسر عبد الله از بنى تمیم کشتن معاویه را،و عمرو بن بکر از بنى تمیم کشتن عمرو پسر عاص را.چه وقت این کار را انجام دهند؟ گفتند در ماه رمضان اینان به مسجد مىآیند و باید در آن ماه به کار پرداخت و شب یازدهم یا سیزدهم یا هفدهم ماه رمضان و یا چنانکه میان شیعه مشهور است، شب نوزدهم آن ماه را معین کردند، چرا که در این شب این سه تن از آمدن به مسجد ناچارند.آنکه مامور کشتن عمرو عاص بود دیگرى را که آن شب جاى او به نماز رفته بود کشت.و آنکه بر معاویه ضربت زد شمشیرش به ران او رسید و زخمى شدو با خوردن دارو از مرگ رهید. اما پسر ملجم نیت پلید خود را عملى کرد.آیا به راستى داستان چنین بوده است؟باید گفت جاى تردید است و از آغاز،نشان ساختگى بودن در آن آشکار است. پندارى داستاننویسى ماهر آنرا نوشته است.در ماه رمضان این هر سه تن به مسجد مىآیند و شب نوزدهم آمدن آنان به مسجد حتمى است.
در اینکه على(ع)در این شب به دست پسر ملجم ضربتخورد تردیدى نیست. اما آنکه براى کشتن عمرو عاص رفت چرا مردى خارجه نام را به جاى او کشت؟ آیا عمرو براى وى ناشناس بود و نتوانست او را تشخیص دهد؟چرا آن شب عمرو به مسجد نیامد؟آیا کسى او را از توطئه آگاه کرده بود؟
آنچه به نظر درستتر مىآید این است که ریشه این توطئه را باید نخست در کوفه، سپس در دمشق جستجو کرد. چنانکه نوشته شد معاویه میدانست تا على زنده است دستیابى به خلافتبراى او ممکن نیست.اشعث پسر قیس نیز چنانکه اشارت شد با على(ع)یکدل نبود.ابن ابى الدنیا که در سال 281 هجرى قمرى درگذشته و نوشته او پیش از طبرى و یعقوبى است در کتاب مقتل الامام امیر المؤمنین على ابن ابى طالب به اسناد خود از عبد الغفار پسر قاسم انصارى چنین آوردهست:
«از بسیارى شنیدم ابن ملجم شب را نزد اشعثبود و چون سحرگاه شد بدو گفت صبح آشکار شد.» اگر آن سه تن با یکدیگر چنان قرارى گذاشته بودند،چرا باید پسر ملجم با اشعثشب را در مسجد بسر برد و با او گفتگو کند.آیا میتوان پذیرفت آنکه مىخواهد مخفیانه على را بکشد،راز خود را با دیگرى(آنهم با اشعث)در میان نهد.بلاذرى در کتاب انساب الاشراف آورده است:
گفتهاند پسر ملجم شب را نزد اشعثبن قیس بود و با وى آهسته سخن میگفت تا آنکه اشعث او را گفت: -«برخیز که بامداد تو را شناساند.» (1) حجر بن عدى چون گفته او را شنید گفت: «اى یک چشم او را کشتى (2) ».
نیز نوشتهاند، بامداد آن روز که پسر ملجم،على را ضربت زد،اشعث پسر خود را به خانه على فرستاد و گفتبنگر در چه حالى است.او رفت و بازگشت و گفت چشمهایش به سرش فرو رفته. اشعث گفت:
-«به خدا چشمان کسى است که آسیب به مغز او رسیده.» (3)
من نمىخواهم همانند تاریخ نویس معاصر اباضى،شیخ سلیمان یوسف بن داود،بگویم خوارج یاران على بودند،و در کشتن او شرکت نداشتند و قبیله بنى مراد که ابن ملجم از آنان بود در شمار خوارج نیست،و داستان پسر ملجم و آن دو تن دیگر برساخته قصه پردازان معاویه است تا حقیقت را بر مردم نهان سازند.
بر چند جاى کتاب او، هم در حضور وى در الجزیره خرده گرفتم و هم در نامه بدو نوشتم.اما اگر کسى بگوید توطئه شهادت على(ع)چنانکه بر زبانها افتاده است نیست، گفتهاش را چندان دور از حقیقت نمىدانم.باز هم مىگویم جاى این احتمال هست که به اصطلاح اگر سر این نخ را بگیریم و پیش برویم، به اشعث در کوفه و از آنجا به دمشق برسیم.پیش از این نوشتیم اشعثبا على دلى خوش نداشت.چون على(ع)دست او را از حکومتبر مردم کنده باز داشته بود،نیز در منبر وى را منافق پسر کافر خواند. شهرستانى در ملل و نحل نویسد:«اشعث از همه آنان که بر على شوریدند سختتر بود و از دین برون رفتهتر.» (4)
1.فضح الصبح فلانا،او را آشکارا کرد.
2.انساب الاشراف،ص 493.
3.مقتل الامام امیر المؤمنین،ص 37،طبقات،ابن سعد،ج 3،ص 37.
4.الملل و النحل،ج 1،ص 170.
منبع : على از زبان على یا زندگانى امیر المؤمنین(ع) نوشته: دکتر سید جعفر شهیدى
چهارشنبه 91/5/18
منبع : الف